توسعه رهبری از طریق شناخت علوم اعصاب و بخشهای مختلف مغز
مغز از سه بخش تشکیل شده است: مغز خزنده، مغز عاطفی و مغز منطقی. مغز منطقی بخشی از مغز است که در انسان امروز شکل گرفته است. بادامه و آمیگدال در مغز قدیمی قرار گرفته و بسیاری از هیجانات ما از این بخش نشات میگیرد.
مغز قدیمی شامل دو بخش مغز خزنده و مغز عاطفی است.
مغز جدید شامل مغز منطقی است. مغز جدید دارای یک لایه به نام کورتکس است که بخش آنالیز و هوشیاری را بر عهده دارد.
در زمان آموزش و ارتباطات با افراد با چه بخشی از مغز آنها ارتباط برقرار میشود؟ بخش قدیم مغز یا بخش جدید مغز؟
در کودکان به دلیل عدم شکلگیری مغز جدید از روشهایی برای آموزش استفاده میکنند که غریزه و احساسات و عواطف درگیر شده و کودک سریعتر یاد میگیرد.
بزرگسالان پس از مدتی از طی کردن یک دوره آموزشی، آموختههای خود را فراموش میکنند چون آنها با لایه بخش منطقی خود به یادگیری میپردازند و باز یادآوری از این لایه آسان نیست. برای ارتباطات اثربخش لازم است مدیران توجه کنند که پیام آنها کدام بخش مغز کارکنان را تحریک میکند و نکته حائز اهمیت این است که مغز کارکنان براساس پیشینه و تجربیات خود، به طور خاصی پیام را دریافت میکند.
مدیران برای بهرهگیری از مغز قدیم خودشان لازم است از بخش مغز جدید خود بهتر استفاده نمایند تا هوشیارانهتر عمل کنند. نکته قابل توجه اینکه یک پیام برای اینکه به مغز برسد اول از مغز قدیم میگذرد و یک مکث ارادی میتواند به مدیر این قابلیت را بدهد که پیام به مغز جدید و هوشیار رسیده و تصمیم بهتری بگیرد.
اگر مغز ما به ادراکات ما معنی میبخشد، پس مدیر باید بر هیجانات اشراف داشته باشد و بداند که دیگران نیز تحت این هیجانات واکنش نشان میدهند و سرعت ادراک کارکنان براساس توانمندیهای بخشهای مختلف مغز متفاوت است و لذا لازم است برنامهریزی برای توسعه ادراک پرسنل نسبت به مفاهیمی که برایش مهم است انجام دهد. (مانند مفاهیمی که در سند استراتژیک سازمان میآید).
کارکنان برای درک موضوعات از پیش فرضها استفاده میکنند و پیش فرضها از مغز قدیم (الگوهای شناختی قدیم) ایجاد میشود.
بخش قدیم مغز و پیش فرضها براساس نیاز بقا شکل میگیرد و لذا چنانچه افرادی با پیش فرضها به استقبال مطالب انتزاعی مدیریتی بروند باخطاهای ادراکی روبرو خواهند شد. لذا اگر پیامهای ارسالی مبتنی بر ترس گسترانی باشد، مغز قدیم کارکنان را فعال میکند، در صورتیکه ما انتظار داریم کارکنان در سازمان با استفاده از مغز جدید و تحلیلگر ارزش آفرینی کنند.
اگر تجربیات زندگی و زندگی روزمره توام با پیامهای ترس آفرین باشد مغز قدیم فعالتر شده و به واقع واکنش انسان براساس توانمندی این بخش مغز که غریزی و هیجانی عمل میکند شکل میگیرد. حال آنکه ما انتظار داریم با برنامهریزیهایی که برای آموزش افراد کردیم آنها بتوانند طوری دیگری رفتار کنند اما اثربخش اول به واسطه تکرارپذیری قویتر شده و ما با واکنشهای غریزی روبرو میشویم.
مدیران با اطلاع از موضوع فوق لازم است کارکنان خود را از ترسها دور نگه دارند و تصمیمات آنها باید موید احساس امنیت و آرامش باشد تا کارکنان بتوانند در طولانی مدت از بخش مغز جدید استفاده نمایند.
مدیران لازم است براساس توجه، تمرکز و هوشیاری واکنش نشان دهد که این برگرفته از مغز جدید است، زیرا خودآگاه است.
حال لازم است مدیران بخش جدید مغز را بیشتر تقویت بکنند. (جالب اینکه این بخش مغز بیشترین کالری را میسوزاند و اکسیژن زیادی مصرف میکند). توانایی تصویرسازی ذهنی در بخش آمیگدال و بادامه اتفاق میافتد. لذا مدیران با داستانگویی و تصویرسازی تلاش برای ارسال پیام مثبت به کارکنان کنند و از این طریق توانایی ادراک آنها را تقویت نمایند.
درک تصاویر در مغز قدیم است و درک کلمات در بخش جدید مغز و از آنجا که مغز انسان امروزی در مراحل تکوین لایههای جدید است میتوان انتظار انحراف ادراک از پیامهای مبتنی بر کلمات را داشت و برعکس. از آنجا که بخش قدیم مغز ما میلیونها سال است که تکوین یافته است، تصاویر را بهتر درک میکند.
داستانسرایی سبب فعال شدن بخش بیشتری از نورون مغز شده و امکان برقراری بیشتر مغز جدید و قدیم اتفاق میافتد و جرقههای ذهنی و خلاقیت ایجاد میافتد.
افراد براساس نظریه ذهن و توانمندیهای خود با پدیدهها ارتباط میگیرند. لذا مدیران لازم است میزان توانمندی کارکنان را تشخیص دهند و علت بروز رفتارهای آنها براساس دریافت پیامها توسط آنها را تشخیص دهند.
لذا مدیران براساس توسعه این توانمندی مشخص میتوانند همدلی بهتری با کارکنان خود داشته باشند. زیرا ریشههای رفتار آنها را میدانند و متناسب با آن ارتباط برقرار میکنند و پیامهای سازمانی را طوری تنظیم و ارسال مینمایند تا بخش قدیمی مغز افراد فعال نشود.
در زمانی که مدیران پیامی را با کلمات ارزشی ارسال میکنند ولی رفتار آنها و زبان بدن آنها تناسب با آن کلمات ندارد، کارکنان براساس تصویر دریافت شده ادراک سطح پایینتر که شاید درستتر هم باشد میکنند. لذا لازم است بیان و زبان با رفتار و حرکات بدن همسویی کامل داشته باشد تا به ادراکات کارکنان کمک نماید و ارتباطات بهتری هم شکل بگیرد. به طور مثال اگر شخصی ارتباط چشمی برقرار نکند پیام عدم صداقت میدهد و کلمات خوب نمیتواند جبران این پیام درک شده از ارتباط چشمی را بدهد.
اگر مدیران در هوشیاری کامل نباشند از پیش فرضها استفاده میکنند و راندمان آنها پایین میآید و آموختههای دانشی آنان کمکی به آنها نمیکند.
ما با مدیرانی مواجه هستیم که براساس دانش و تخصص ارتقای شغلی گرفتهاند ولی چون علوم شناختی و ارتباطی را نمیدانند اثربخشی مناسبی ندارند. مدیران لازم است طوری رفتار کنند که هیجانات منفی را شناسایی کنند و از بروز احساسات منفی مسری جلوگیری کنند. زیرا افراد به طور خودکار ابتدا از مغز قدیم خود استفاده میکنند.
مغز هوشیار عمل میکند و چنانچه پیامی برایش با اهمیت تلقی نگردد از آن میگذرد. لذا مدیران اگر پیام با اهمیتی را میخواهند ارسال کنند، لازم است که یادآور شوند که این موضوع مهم است تا در لایه هوشیاری افراد قرار بگیرد. مغز تمایل دارد به باورهای قدیمی و دانستههای قبلی بچسبد. مغز تمایل ندارد به موضوعات چالشی بپردازد. لذا ما با افرادی روبرو هستیم که تمایلی برای به چالش کشیدن وضعیت موجود ندارند و این موضوع به صورت خودکار است و ربطی به تخصص ندارد.
اگر مدیران محیط امن را ایجاد کرده باشند، میتوانند انتظار متمایل کردن افراد به چالش را داشته باشند. در غیر اینصورت بخشی از مغز به طور خودکار مانع میشود.
نویسنده: سید حبیب پاشا جبلی
0 Comments