961405

توسعه رهبری از طریق شناخت علوم اعصاب و بخش‌های مختلف مغز

توسعه رهبری از طریق شناخت علوم اعصاب و بخش‌های مختلف مغز

مغز از سه بخش تشکیل شده است: مغز خزنده، مغز عاطفی و مغز منطقی. مغز منطقی بخشی از مغز است که در انسان امروز شکل گرفته است. بادامه و آمیگدال در مغز قدیمی قرار گرفته و بسیاری از هیجانات ما از این بخش نشات می­‌گیرد.

مغز قدیمی شامل دو بخش مغز خزنده و مغز عاطفی است.

مغز جدید شامل مغز منطقی است. مغز جدید دارای یک لایه به نام کورتکس است که بخش آنالیز و هوشیاری را بر عهده دارد.

در زمان آموزش و ارتباطات با افراد با چه بخشی از مغز آنها ارتباط برقرار می­‌شود؟ بخش قدیم مغز یا بخش جدید مغز؟

سه بخش مغز

در کودکان به دلیل عدم شکل‌گیری مغز جدید از روش‌هایی برای آموزش استفاده می‌­کنند که غریزه و احساسات و عواطف درگیر شده و کودک سریعتر یاد می‌­گیرد.

بزرگسالان پس از مدتی از طی کردن یک دوره آموزشی، آموخته‌­های خود را فراموش می­‌کنند چون آنها با لایه بخش منطقی خود به یادگیری می­‌پردازند و باز یادآوری از این لایه آسان نیست. برای ارتباطات اثربخش لازم است مدیران توجه کنند که پیام آنها کدام بخش مغز کارکنان را تحریک می‌­کند و نکته حائز اهمیت این است که مغز کارکنان براساس پیشینه و تجربیات خود، به طور خاصی پیام را دریافت می­‌کند.

مدیران برای بهره­‌گیری از مغز قدیم خودشان لازم است از بخش مغز جدید خود بهتر استفاده نمایند تا هوشیارانه‌تر عمل کنند. نکته قابل توجه اینکه یک پیام برای اینکه به مغز برسد اول از مغز قدیم می‌­گذرد و یک مکث ارادی می­‌تواند به مدیر این قابلیت را بدهد که پیام به مغز جدید و هوشیار رسیده و تصمیم بهتری بگیرد.

اگر مغز ما به ادراکات ما معنی می‌­بخشد، پس مدیر باید بر هیجانات اشراف داشته باشد و بداند که دیگران نیز تحت این هیجانات واکنش نشان می‌­دهند و سرعت ادراک کارکنان براساس توانمندی­‌های بخش­‌های مختلف مغز متفاوت است و لذا لازم است برنامه‌ریزی برای توسعه ادراک پرسنل نسبت به مفاهیمی که برایش مهم است انجام دهد. (مانند مفاهیمی که در سند استراتژیک سازمان می­‌آید).

کارکنان برای درک موضوعات از پیش فرض‌­ها استفاده می‌­کنند و پیش فرض‌ها از مغز قدیم (الگوهای شناختی قدیم) ایجاد می­‌شود.

بخش قدیم مغز و پیش فرض‌ها براساس نیاز بقا شکل می­‌گیرد و لذا چنانچه افرادی با پیش فرض‌ها به  استقبال مطالب انتزاعی مدیریتی بروند باخطاهای ادراکی روبرو خواهند شد. لذا اگر پیام­‌های ارسالی مبتنی بر ترس گسترانی باشد، مغز قدیم کارکنان را فعال می‌­کند، در صورتیکه ما انتظار داریم کارکنان در سازمان با استفاده از مغز جدید و تحلیل­گر ارزش آفرینی کنند.

اگر تجربیات زندگی و زندگی روزمره توام با پیام‌­های ترس آفرین باشد مغز قدیم فعال‌تر شده و به واقع واکنش انسان براساس توانمندی این بخش مغز که غریزی و هیجانی عمل می‌کند شکل می‌­گیرد. حال آنکه ما انتظار داریم با برنامه­‌ریزی‌­هایی که برای آموزش افراد کردیم آنها بتوانند طوری دیگری رفتار کنند اما  اثربخش اول به واسطه تکرارپذیری قوی‌تر شده و ما با واکنش­‌های غریزی روبرو می‌­شویم.

مدیران با اطلاع از موضوع فوق لازم است کارکنان خود را از ترس‌­ها دور نگه دارند و تصمیمات آنها باید موید احساس امنیت و آرامش باشد تا کارکنان بتوانند در طولانی مدت از بخش مغز جدید استفاده نمایند.

مدیران لازم است براساس توجه، تمرکز و هوشیاری واکنش نشان دهد که این برگرفته از مغز جدید است، زیرا خودآگاه است.

حال لازم است مدیران بخش جدید مغز را بیشتر تقویت بکنند. (جالب اینکه این بخش مغز بیشترین کالری را می‌­سوزاند و اکسیژن زیادی مصرف می‌­کند). توانایی تصویرسازی ذهنی در بخش آمیگدال و بادامه اتفاق می‌­افتد. لذا مدیران با داستان‌گویی و تصویرسازی تلاش برای ارسال پیام مثبت به کارکنان کنند و از این طریق توانایی ادراک آنها را تقویت نمایند.

درک تصاویر در مغز قدیم است و درک کلمات در بخش جدید مغز و از آنجا که مغز انسان امروزی در مراحل تکوین لایه­‌های جدید است می­توان انتظار انحراف ادراک از پیام‌های مبتنی بر کلمات را داشت و برعکس. از آنجا که بخش قدیم مغز ما میلیون‌ها سال است که تکوین یافته است، تصاویر را بهتر درک می‌­کند.

داستان‌سرایی سبب فعال شدن بخش بیشتری از نورون مغز شده و امکان برقراری بیشتر مغز جدید و قدیم اتفاق می‌­افتد و جرقه­‌های ذهنی و خلاقیت ایجاد می‌­افتد.

افراد براساس نظریه ذهن و توانمندی­‌های خود با پدیده‌­ها ارتباط می­‌گیرند. لذا مدیران لازم است میزان توانمندی کارکنان را تشخیص دهند و علت بروز رفتارهای آنها براساس دریافت پیام‌ها توسط آنها را تشخیص دهند.

لذا مدیران براساس توسعه این توانمندی مشخص می‌توانند همدلی بهتری با کارکنان خود داشته باشند. زیرا ریشه‌­های رفتار آنها را می‌­دانند و متناسب با آن ارتباط برقرار می‌­کنند و پیام‌های سازمانی را طوری تنظیم و ارسال می‌­نمایند تا بخش قدیمی مغز افراد فعال نشود.

در زمانی که مدیران پیامی را با کلمات ارزشی ارسال می‌­کنند ولی رفتار آنها و زبان بدن آنها تناسب با آن کلمات ندارد، کارکنان براساس تصویر دریافت شده ادراک سطح پایین‌تر که شاید درست‌تر هم باشد می‌­کنند. لذا لازم است بیان و زبان با رفتار و حرکات بدن همسویی کامل داشته باشد تا به ادراکات کارکنان کمک نماید و ارتباطات بهتری هم شکل بگیرد. به طور مثال اگر شخصی ارتباط چشمی برقرار نکند پیام عدم صداقت می­‌دهد و کلمات خوب نمی‌­تواند جبران این پیام درک شده از ارتباط چشمی را بدهد.

اگر مدیران در هوشیاری کامل نباشند از پیش فرض­‌ها استفاده می‌­کنند و راندمان آنها پایین می­‌آید و آموخته‌­های دانشی آنان کمکی به آنها نمی­‌کند.

ما با مدیرانی مواجه هستیم که براساس دانش و تخصص ارتقای شغلی گرفته‌­اند ولی چون علوم شناختی و ارتباطی را نمی‌­دانند اثربخشی مناسبی ندارند. مدیران لازم است طوری رفتار کنند که هیجانات منفی را شناسایی کنند و از بروز احساسات منفی مسری جلوگیری کنند. زیرا افراد به طور خودکار ابتدا از مغز قدیم خود استفاده می­‌کنند.

مغز هوشیار عمل می­کند و چنانچه پیامی برایش با اهمیت تلقی نگردد از آن می­‌گذرد. لذا مدیران اگر پیام با اهمیتی را می­‌خواهند ارسال کنند، لازم است که یادآور شوند که این موضوع مهم است تا در لایه هوشیاری افراد قرار بگیرد. مغز تمایل دارد به باورهای قدیمی و دانسته­‌های قبلی بچسبد. مغز تمایل ندارد به موضوعات چالشی بپردازد. لذا ما با افرادی روبرو هستیم که تمایلی برای به چالش کشیدن وضعیت موجود ندارند و این موضوع به صورت خودکار است و ربطی به تخصص ندارد.

اگر مدیران محیط امن را ایجاد کرده باشند، می‌­توانند انتظار متمایل کردن افراد به چالش را داشته باشند. در غیر اینصورت بخشی از مغز به طور خودکار مانع می‌­شود.

نویسنده: سید حبیب پاشا جبلی